عشق مامان و بابا آراد جونمعشق مامان و بابا آراد جونم، تا این لحظه: 12 سال و 4 ماه و 5 روز سن داره
زندگی مشترکمونزندگی مشترکمون، تا این لحظه: 16 سال و 6 ماه و 13 روز سن داره
آوین جون عشقمآوین جون عشقم، تا این لحظه: 7 سال و 5 ماه و 27 روز سن داره

❤عشق مامان و بابا آراد جونم❤

شیرین زبونیهای شیطون بلا

دوردونه من یکی یه دونه من سلام مامان جون چی بگم هر روز شیرینتر و شیطون تر میشی و حرف زدنت هم خیلی بهتر شده مثل طوطی هر موقع که خودت بخوای حرف میزنی خیلی از کلمه ها رو فقط برای چند بار میگی و دیگه نمیگی  .هر روز تلفن خونه به خاطر شما مشغوله برمیداری و  شماره میگیری حرف میزنی یا اینکه موبایل مامانی رو بر میداری و تو خونه راه میری و با خودت حرف میزنی  مکالمه ای که این روزها بینمون میشه عزیز مامان کیه: آراااااد عشق مامان کیه :آرااااد نفس مامان کیه :آرااااد عصای بابا کیه :آراااد خلاصه عزیزم هر چی میگم میگی آراد اونم به صورت کشیده کلمه های که زیاد تکرار میکنی هواپیما: آبا پیما     ...
30 تير 1392

بازی به سبک آراد جون

عزیز مامان این روزها مامانی حسابی به خاطر روزه گرفتن بی حال میشه نمی تونه با شما خیلی بازی کنه  برای همین خودت تنها بازی میکنی اینم یه نمونه از کارهای این روزهات         ...
29 تير 1392

خبر داغ داغ توی این گرمای تابستون

عزیز مامان امروز برای اولین بار خودت بدون اینکه شیر بخوری یا من کنارت باشم موقع تماشای تلویزیون خوابت برد منو میگی اینقدر ذوق کردم که نگو  آخه اولین باری بود که خودت  خوابیدی چقدر منتظر این لحظه بودم هورااااااااااااااااااا پسرم مردی شده دیگه خودش میخوابه عشقم نگاه کن چقدر ناز لالا کردی     ...
17 تير 1392

یه روز گرم تابستانی

عزیز مامان سلام پنج شنبه و جمعه خانواده بابا جون اینا اومده بودند خونه ما پنج شنبه شب با هم رفتیم بابا امان و شام رو انجا خوردیم  شما هم وقتی مهمون داشته باشیم کلی ذوق مکیکنی و خواب به چشمات نمیاد اون شب حسابی خوش گذشت دیروز هم رفتیم بیرون از شهر دوست کوچولو اردک جونت رو هم بردیم که آب و هوایی عوض کنه شما هم حسابی بازی کردی آب بازی و توپ بازی و... بابا جون و مامان جون رفتند ولی عمه جونیها خونمون موندن تو هم از فرصت استفاده می کنی کلی باهاشون بازی میکنی و ذوق می کنی ...               اینم شرح حال اردک کوچولو که کلی بهش خوش گذشت   ...
17 تير 1392

آراد جون و اردکش

دوردونه من یکی یه دونه چراغ خونه ..... عزیزم این شعر رو اکثر موقعها برات میخونم تو هم برای مامانی خودت رو حسابی لوس میکنی. عشق مامان جدیدا یه همبازی جدید پیدا کردی  که دوستش داری و سه روزه شده همبازی جدیدت اینم دوست جدید آراد جون اردک کوچولو که بابا جونش اون رو براش خریده که تنها نباشه  و ترسش از اردک بریزه  و اینکه آراد جون عاشق جوجو ست و حالا شده  همبازی جدید گل پسر تقریبا دیگه ازش نمی ترسی و نازش میکنی و براش بوس میفرستی        امروز صبح با سایان جون رفتیم  حیاط خونمون و شما دو تا وروجک حسابی با آقای اردک کوچولو بازی کردین و ما مامانا هم حسابی از کارای شم...
11 تير 1392

واکسن 18 ماهگی

عزیزم دیروز ساعت یازده و نیم با هم رفتیم شبکه بهداشت نزدیک خونمون برای واکسن ١٨ ماهگی وقتی وارد شدیم شناختی کجاست و ترسیدی و از پله ها بالا نمیومدی اول رفتیم برای  قد و وزن واااای چی بگم اینقدر گریه کردی  که نگو و نمیزاشتی  که قد و وزنت رو بگیرن مجبور شدیم با هم دیگه رفتیم روی ترازو  و قدت رو هم چون قبلا خونه گرفته بودم خودم گفتم  از موقعی که لبت بخیه خورد از آدمها و دکتر خیلی می ترسی نمیدونم باید چکار کنم وزن:١١کیلو ٣٠٠ گرم قد :٨٦ بعد از اون نوبت واکسن شد اونجا هم کلی گریه کردی تا میاد یکمی جون بگیری یا مریض میشی یا این واکسنها مگه میزارن.... اومدیم خونه اول رفتیم پیش سایان یکمی بازی کردی و راه...
8 تير 1392
1